Deadfall

https://i0.wp.com/i.imgur.com/eyAxfrg.jpg

بازم یه آخر هفته ی دیگه و یه فیلم سینمایی دیگه!

خواهر و برادری به نام ادیسون و لیزا، از یک کازینو سرقت می کنند، که این کارشان مشکلاتِ زیادی بوجود می آورد از آن طرف، فیلم قصه ی یک بوکسور سابق به اسم جی را روایت می کند که برای…..خلاصه داستان یه جوری به هم گره میخوره که این سه تا با هم دیگه رو به رو میشن! در مجموع فیلم قشنگیه و مثل همیشه پیشنهاد می کنم که از دستش ندین!

لینک دانلود

لینک دانلود زیرنویس فارسی

مشاهده ی تریلر فیلم :

اینجا پایتخت مملکت امام زمان است!

توی شهری که صحبت از مهمونی چند نفره به صرف قهوه اسپرسو و سفر به فلان کشور خارجی و سواری با ماشین‌های پلاک موقت، حرف داغ روزشه،‌ دیوار‌های سیاه و یه پرده بلند صورتی چرکین، شده خونه سه دیواری یه خانواده سه نفره…

عطر گرم شیرینی‌های کافه قنادی و آدم‌های رنگ و وارنگ متمولی که برای سفارش کیک تولد و مراسم دورهمی آخر شب حوالی مرکز شهر جمع شدن، اصلا اجازه نمی‌ده توجه کسی به این زندگی تلخ سه نفره که 50 متر پایین‌تر، توی یه پستوی دو متری در یکی از خیابان‌های فرعی خیابان انقلاب تهران شب‌های سرد و استخون‌سوز پایتختش رو صبح می‌کنن، جلب بشه.

به‌ گزارش ایسنا، خانواده‌ای سه نفره که چند ماه قبل به دلیل ندادن 200 هزار تومن اجاره خونشون توی دروازه غار، صاحبخونه وسایلشون رو بیرون ریخته تا آواره کوچه خیابونای شهری بشن که 200 هزار تومن پول توجیبی یه روز زندگی نمایشی بچه‌های بعضی از خانوادهاشه.

مجبور می‌شن خرت و پرت‌هاشون رو جمع کنن و خونشون می‌شه یه چادر توی پارک،‌ پارکی که حوالی همون دروازه غاره، دروازه غاری که شده دروازه ورود معتادا و خانواده‌های ندار به زندگی فلاکت‌بارتر، محلی که تنها سهمش از رسیدگی مسئولان، شبیخون گاه و بی‌گاه ماموران نیروی انتظامی و شهرداریه.

مأمورای نیروی انتظامی میریزن برای پاکسازی محل می‌گیرن و جمع می‌کنن و میبرن؛ محلی که سال‌هاست پاک شده از پاکی و آلوده است به آلودگی، دو بار وسایلشون رو جمع می‌کنن، دوبار هم آتیش میزنن، تا جایی که دیگه حتی اونجا هم شرایط ادامه دادن واسشون وجود نداره، شرایطی که روز به روز براشون سخت‌تر از روزهای سخت گذشته شده.

پدر خانواده، پیرمرد شصت ساله‌ایه که قبلا توی بازار میوه و تره بار کار می‌کرده و چرخ زندگی رو می‌چرخونده تا اینکه با یه موتوری تصادف می‌کنه و لگنش می‌شکنه و دیگه نمی‌تونه کارای سخت انجام بده، پیرمردی که آسم داره و با اسپری نفس نفس می‌کنه، پیرمردی که کنار آلونک سیاه و کثیف و سردش واسه خودش بساط جوراب فروشی پهن کرده تا شاید بتونه خرج خورد و خوراک این خانواده سه نفره رو به هر قیمتی که شده جور کنه.

اما پیرزن حال و روزش بدتر از این حرف‌هاست، بدتر از سیاهی این دیوارها، بدتر از ذره ای توان برای راه رفتن، حتی نشستن و حتی رمقی برای حرف زدن…هرسه تاشون دوماهی میشه حموم نرفتن، بیماری و سرما و بیچارگی و بی‌پناهی با زندگی این سه نفر خو گرفته، شاید حتی خیلی‌ها ابا دارن از نزدیک شدن بهشون…

پسرک 20 سالشون هم از نظر ذهنی حال و روز خوشی نداره، تا اول ابتدایی بیشتر درس نخونده و سواد خوندن نوشتن نداره،‌ سه ساله دختروشون رو گذاشتن پیش مادربزرگش توی قوچان و هرگز توی این مدت ندیدنش، ازش می‌پرسم چرا خواهرت رو نیاوردین با خودتون؟ میگه بیاریمش که چی بشه، میگم چرا برنمی‌گردید؟ می‌گه ما شرمنده و بدبخت برگردیم که چی بشه.

میگه مادرم حالش اصلا خوب نیست، پیرزن کاملا مریض احواله، ناتوان و بیمار، تنها کارش شده دراز کشیدن زیر این پتوهای کثیف، لرزیدن از سرما و تب کردن از بیماری. حتی حوصله حرف زدن نداره، میگه همه فقط میان و میگن می‌خوان کمک کنن، ما داریم از سرما این‌جا جون می‌دیم ولی کسی نیست به دادمون برسه، دوباره حالش بد می‌شه و شروع به لرزیدن می‌کنه و دوباره دراز می‌کشه.

خورد و خوراکشون هم یا از طریق پول ناچیز فروش همین جوراب‌ها جور میشه، یا اهالی بعضی روزها چیزی رو برای خوردن بهشون میدن. غذاشون شده خیار و ماست و نون و کالباس سرد و همه اون چیزایی که برای درست شدن نیازی به هیچ وسیله‌ای ندارن، چون‌ اون‌ها هیچ وسیله‌ای حتی برای درست و گرم کردن غذا ندارن.

پسرک میگه شب‌ها به حدی سرد می‌شه که حتی یه لحظه خوابش نمی‌بره، می‌گه در طول شبانه روز فقط می‌تونه یک یا نهایتا دو ساعت اونم زمانی که حوالی ظهر هوا کمی گرم می‌شه بخوابه.

سرما خیلی بی‌رحمه، بی‌رحم‌تر از همه مردم و مسئولایی که هرروز این دسته آدم‌ها رو توی گوشه‌ گوشه این شهر می‌بینن و از کنارشون راحت رد می‌شن. رد می‌شیم از کنار لحظه لحظه‌های آدم‌هایی که سهمی از لحظه‌های زنده بودن و زندگی کردن ندارن.

پسرک میگه چند وقته پیش مامورای شهرداری به دلیل اعتراض همسایه‌ها اومده بودن تا جل و پلاس‌شون رو جمع کنن و ببرن گرمخونه اما اونا حتی حاضر نمی‌شن به گرم‌خونه برن، چون ان‌جا اعضای خانواده‌ها رو از هم جدا می‌کنن، می‌ترسیدن از هم جدا شن و دیگه نتونن هم‌دیگرو پیدا کنن، اونا حتی می‌ترسیدن فردا که قراره دوباره از گرم‌خونه رهاشون کنن یه بی‌خانمان دیگه اومده باشه و همین پستو رو هم از شون بگیره.

نکته جالب اینه که تا امروز فقط مامورای شهرداری برای جمع کردن بساط پهن شده اونا بهشون سرزده بودن و خبری از مسئولان بهزیستی و کمیته امداد برای سرو سامان دادن به این زندگی نیست.

مهدی 20 ساله میگه اگه خودت تونستی شب‌ها یک ساعت بیای همین جا و بدون اینکه کاری کنی، دووم بیاری، اگه حتی تونستی روی این سنگ‌ها یک ساعت بشینی، نه اینکه حتی بخوای بخوابی، مطمئن باش بلند می‌شی و میری…میگه هیچ‌کس جز آدم‌های بدبختی مثل ما نمی‌تونه توی این هوا زنده بمونه…

اختلاس نوشت :

در پی اختلاس مالی در ترکیه سه تا وزیر دیروز استعفا کردن و ده تا وزیر ( یعنی بالغ بر نیمی از وزرای کابینه ی دولت ) هم امروز توسط اردوغان اخراج شدن!

http://www.asriran.com/fa/news/311376

اینجام اختلاس می کنن بعد میان میگن کشش ندین!!! مملکت امام زمان که میگن همینجاس!

درنده باسکرویل

https://i0.wp.com/novler.com/Content/NovelImages/n20791.jpg

 آرتور کانن دویل! احتیاجی نیست که شما اهل مطالعه و کتاب خونی باشین! ممکن نیست اسم خالق کارآگاه مشهور دنیای رمانهای جنایی ، شرلوک هولمز رو نشناسین! ( البته از این ملت بعید نیست! شایدم نشناسین!!!) کسی که آگاتاکریستی مشهورترین نویسنده ی معاصر دنیا همیشه می گفت که اونو سر لوحه ی کتاباش قرار داده و عاشق داستاناشه!!! البته شاید آگاتاکریستی توی قرن اخیر تونست خیلی بیشتر از کانن دویل به شهرت برسه ولی هرگز شخصیت مشهور داستانهاش یعنی هرکول پوآرو با صد ها داستان و رمان نتونست جای شرلوک هولمز رو بگیره! کارآگاهی افسانه ای که هنوزم پس از گذشت حدود دو قرن از داستاناش فیلم و سریال می سازند!

از روده درازی که بگذریم کتاب <<درنده ی باسکرویل>> از معدود رُمان های کانن دویل بود ( آخه بیشتر داستان کوتاه می نوشت! واسه همینم شهرت آگاتاکریستی رو به دست نیاورد!) و البته به نظر من قشنگترین رُمانش! کتاب تلفیقی از سه ژانر راز آلود و جنایی و ترسناکه! قلم آرتور کانن دویل آن چنان فضای مه آلود داستان رو به تصویر می کشه که رعشه بر اندام هر خواننده ای می ندازه……..

«در مورد خاندان باسكرويل صدها سال است كه افسانه‌اي بر سر زبانهاست. براساس اين افسانه به خاطر يك نفرين، موجود درنده‌اي در اطراف ملك باسكرويل شب‌ها گشت مي‌زند و هريك از اعضاي خانواده را كه در آنجا ببيند به او حمله مي‌كند.
حالا جنازه‌ي چارلز باسكرويل در ميان درخت‌هاي اطراف خانه‌ي اعياني‌اش «سراي باسكرويل» پيدا شده. به نظر مي‌رسد قلب سرچارلز بر اثر ترس و وحشت زياد از حركت باز ايستاده است.
تنها وارث او، برادرزاده‌اش هنري، از كانادا حركت مي‌كند تا براي رسيدگي به مرگ عمويش و سامان دادن به ارثي كه به او رسيده اقدام كند.
دكتر مورتيمر، پزشك خانواده باسكرويل، به شرلوك هولمز مراجعه مي‌كند و از او كمك مي‌خواهد چون معتقد است زندگي هنري نيز در معرض خطر است………..»

بسه دیگه! آرتور کانن دویل نویسنده ای فراتر از تعریف و تمجیدهای منه! این شما و اینم لینک دانلود :

لینک دانلود

البته من بازم مثل همیشه شما رو به خرید نسخه ی اصلی کتاب دعوت می کنم :

لینک خرید

زیرنویس :

من خودم هیچ وقت PDF نمی خونم! اصلا نمی تونه جای کتاب رو بگیره!

Anastasia با دوبله فارسی

https://i0.wp.com/hdmag.cz/files/covers/anastasia-blu-ray.jpg

این هفته هم مثل همه ی آخر هفته ها با یه فیلم سینمایی………نه نه این هفته با یه کارتون سینمایی در خدمتتون هستیم! (کارتونش به صد تا فیلم می ارزه!)

داستان انیمیشن :

داستان  از این قرار است که پس از نفرین خانواده ی رومانوف توسط راسپوتین (به انگلیسی: Rasputin)، آناستازیای کوچک را از مادربزرگش ملکه ماریا جدا می کنند. آناستازیا در یک یتیم خانه بزرگ می‌شود و در جوانی با کسانی آشنا می‌شود که به امید گرفتن جایزه‌ای از ملکه‌ی ثروتمند پیر به دنبال دختری هستند که شبیه آناستازیا باشد تا او را به پاریس ببرند و…..

من خودم ده سال پیش دیدم این کارتونو! به نظرم یکی از بهترین کارتونایی بود که تو عمرم دیدم! اگر بهترینشون نبوده باشه! ضمن اینکه موزیکهای متن فوق العاده ای هم داره که زیبایی های این انیمیشن رو دو چندان می کنه!

لینک دانلود

مشاهده تریلر انیمیشن :

دیکشنری دانشجویی با حذف و اضافه

https://i0.wp.com/ddttmm.persiangig.com/5.jpg

دانشجو: دانش+جو. آن کسی که دانش را می‌جوید. آن کسی که دانشجو بود اما رئیس دانشگاه بود، رفته است.

دانشگاه: دانش+گاه. جایی که دانش(اوووم…چه جوری عرض کنم؟) دانش گاهی مورد عنایت قرار می‌گیرد.

جزوه: چیزی که رد و بدل کردن آن انگیزه شصت و اندی درصد دانشجویان کشور برای ورود به دانشگاه است. وسیله شناخت قبل از ازدواج. هرچقدر با خودکارهای رنگی تری نوشته شده باشد، سلیقه بصری بهتری از طرف مقابل را نمایش می‌دهد.

ترم اول: جایی که در آن دانشجویان پزشکی و مهندسی همدیگر را دکتر و مهندس صدا می‌کنند.

ترم اولی: پف ترم! کسی که ترم اول را خیلی جدی می‌گیرد اما نمی‌داند این جدی بودن پفکی است. محل بروز نظریه «عشق در یک نگاه». عشق در یک نگاه به درس، به دانشگاه، به نظام آموزشی و..! ترمی‌که دانشجو هنوز از استاد می‌پرسد آقا اجازه دفتر چند برگ بگیریم؟

شهریه: کاش مثل مهریه بود که کی داده و کی گرفته. در صورتی که شهریه را هم باید زود بدهی، هم به موقع بدهی.
ثبت نام اینترنتی: جایی که آدم حسابی به بزرگی و کلفتی لنگرهای کشتی‌های اقیانوس پیمایی که اینترنت کشور را قطع می‌کنند، پی می‌برد.

سلف: هیاهوی بسیار برای هیچ.

16 آذر: نام خیابانی در تهران که این طرفش طرح ترافیک است ولی آن طرفش نیست.

پایان نامه: آدم حاضر است حتی فیلمش را ببیند اما به صورت واقعی آن را انجام ندهد.

حراست: یقه آبی‌های دلسوز. همان طور که کودکان در دوران مهدکودک نیاز به مربی مهد دارند، دانشجویان هم احتیاج به دلسوزانی دارند که صلاح آنها را بهتر از خود آنها بدانند. بچه‌های حراست همان کار را می‌کنند.

کارمند آموزش: وقتی با آنها کار داری و معطل آنها هستی، همان حسی را دارند که کارمندهای بانک هنگام مراجعه به آنها دارند.

کتابخانه: محلی مناسب برای تبادلات علمی‌و فرهنگی مانند بلوتوث، وی چت(اعم از Look Around و Shake) و…

تولید علم: به نوعی همان کاری است که فتوکپی و پرینت دم در دانشگاه انجام می‌دهد و تحقیق آماده اینرنتی به دانشجویان می‌فروشد.

مدرک تحصیلی: یکی از مدارکی که باید همراه 6 قطعه عکس سه در چهار پشت نویسی شده در روز خواستگاری ارائه شود.

دوربین مداربسته: شاید فکر کنید کارش پایش دانشجویان است اما اشتباه می‌کنید، کاربردش شبیه همین دوربین‌های کنترل ترافیک است. مثال: محدوده غرب به شرق مسیر سلف به خوابگاه، حد فاصل تقاطع نیمکت سبز تا خروجی کتابخانه ترافیک سنگینی وجود دارد. لطفاً مسیرهای جایگزین استفاده شود.

The Brave One با دوبله فارسی

https://i0.wp.com/www.lfilm104.in/1/bavar.jpg

بازم مثل همه ی آخر هفته ها با یه فیلم سینمایی در خدمتتون هستیم! فیلم سینمایی The Brave One با درخشش جودی فاستر که خودمم دیشب دیدمش و ازش خوشم اومد و گفتم که براتون بزارمش!

داستان فیلم :

نامزد جودی فاستر توسط اوباش خیابونی نیویورک کشته میشه و پلیس هم نمی تونه اون اوباش رو دستگیر کنه! اینجاس که جودی فاستر تصمیم می گیره یه اسلحه بخره و خودش انتقام نامزدشو بگیره……..و از همین جاس که قتلهایی زنجیره ای به صورت پی در پی در نیویورک رخ میدن! حالا جودی فاستر خفاش شبه نیویورک شده!!!:D

کلا جودی فاستر فیلم به درد نخور بازی نمی کنه! اکثر فیلماش قشنگه! ضمن اینکه این فیلمش دوبله هم شده و دیدنشو بسیار راحت تر کرده براتون!

لینکهای دانلود:

پارت اول

پارت دوم

پارت سوم

مشاهده تریلر فیلم :

نامه سرگشاده فرناندا لیما به ضرغامی

https://i0.wp.com/iranianuk.com/db/pages/2013/12/06/039/zimg_003_3.jpg

« در پی پخش موفقیت‌آمیز مراسم قرعه‌کشی جام جهانی از شبکه سه و نقش بر آب شدن نقشه‌های غرب در ترویج پوشش غربی در میان جوانان ایرانی، رئیس سازمان صدا و سیما در نامه‌ای از دست‌اندرکاران این برنامه و خصوصا تدوینگری که موفق شده بود مجری خانم مراسم را به طور کامل سانسور کند، تشکر و قدردانی کرد. اگر غربی‌ها می‌دانستند ما در تدوین و سانسور همزمان برنامه‌های پخش زنده این قدر پیشرفت کرده‌ایم عمرا ناز خانم فرناندا لیما را نمی‌کشیدند. در این صورت شاید اجرای مراسم را به یکی مثل رسول نجفیان می‌سپردند تا تاری هم برایشان بزند، «می‌رن آدما» را بخواند و اشک مختصری از حاضران در سالن بگیرد.

ساعاتی پس از انتشار متن نامه رئیس سازمان صدا و سیما، خانم فرناندا لیما هم نامه‌ای خطاب به عزت‌الله ضرغامی‌ نوشت و درد دل‌هایی را مطرح کرد:

***

« جناب آقای ضرغامی‌ سلام علیکم‌… پس از اجرای مراسم به محض آنکه به خانه رسیدم با وجود خستگی برنامه شما را از اینترنت دانلود کردم و دیدم. همان‌طور که برخی از دوستان ایرانی‌ام از جمله جناب سلحشور پیامک کرده بودند اصلا مرا نشان ندادید. عیبی ندارد اما دوست ندارم ایرانی‌ها فکر کنند من دختر بی بند و باری هستم. پدرم خیلی روی این مسائل حساس بود. او تا قبل از ازدواجم مرا در خیابان تیمور صدا می‌زد تا توجه کسی جلب نشود. به من گفته بودند مراسم قرعه کشی زنانه و مردانه است اما وقتی لباس‌هایم را عوض کردم و وارد سالن شدم دیدم مردها هم هستند. می‌خواستم مراسم را ترک کنم. گفتم «پای بی‌جوراب زشته» اما بلاتر پشت میکروفون از همه خواست یا نگاه نکنند، یا به چشم خواهری نگاه کنند. به جمعیت که نگاه کردم دیدم همه گزینه دوم را انتخاب کرده‌اند. خدا می‌داند چقدر خجالت کشیدم و سرخ و سفید شدم تا مراسم تمام شد. باز جای شکرش باقیست که لباس صورتی‌ام را نپوشیده بودم. در میان لباس‌های جشنی‌ام همین که تنم بود از همه پوشیده‌تر است.

چند وقت پیش به طور اتفاقی برنامه گلبرگ را از شبکه سه دیدم. کارشناس داشت دخترها را نصیحت می‌کرد که چطور باید پوشش خود را رعایت کنند. خیلی به دلم نشست. به شوهرم گفتم «رودریگو گوش کن، خیلی جالبه» اما او کنترل را از من گرفت و زد شبکه نسیم. مردم پشت میکروفون جوک می‌گفتند و رودریگو غش و ریسه می‌رفت. رودریگو هم شوهر بی غیرتی نیست. شاید باور نکنید اما در همین مراسم به من تذکر که داد که سنگین باشم و کمتر لبخند بزنم. اوایل ازدواجمان خیلی متعصب بود. یک بار وقتی فهمید من با‌ کمترین لباس رفتم ماست خریدم قیامتی راه انداخت. قبلا شنیده بودم برای هنرپیشه‌های زن فیلم‌های خارجی با کامپیوتر لباس پوشیده درست می‌کنید. کاش در مورد من هم همین کار را می‌کردید. خیلی دوست داشتم یک بار تصویرم از برنامه نود پخش شود و نظر امیر حاج رضایی عزیز را در مورد خودم بدانم.

مراسم قرعه‌کشی لیگ برتر شما را هم دیدم. آنجا آقای بهروان نقش مرا برعهده داشت. برای مسابقات بعدی‌تان اگر مجری یا قرعه‌کش خواستید با پوشش کامل در خدمتم.

از لحاظ سبیل نمی‌توانم با جناب بهروان برابری کنم اما سعی می‌کنم خودم را به تیپ ایشان نزدیک کنم. البته شما ناقلاها هم دو، سه بار زیرآبی رفتید و تصویرم را نشان دادید. همان کافی بود تا بالای هشت هزارتا درخواست دوستی از ایران داشته باشم. البته به رودریگو چیزی نگفتم چون خیلی روی این مسائل حساس است. مرد است دیگر، غرورش اجازه نمی‌دهد تعداد فرندهایش از تعداد فرندهای زنش کمتر باشد. خلاصه ببخشید اگر کمی‌ بی‌ناموسی شد. واقعا قصد و غرضی در کار نبود. باشد که روزی افتخار همکاری با آن تلویزیون پربیننده نصیب این حقیر شود.»

Transsiberian

خب در این آخر هفته ی برفی هم با فیلمی پر از لوکشین های برفی در خدمتتونیم! کلا من به فیلمایی که لوکشین های برفی زیاد دارن خیلی علاقه مندم! دیگه اگه تو قطار یا هواپیما هم باشه که چه بهتر! این فیلم قطار سیبری هم که عین اون فیلم مشهور قتل در قطار سریع السیر شرق (اثر به یاد ماندنی آگاتاکریستی) تلفیقی از لوکشین های برفی و قطاریه!:D دیگه از این بهتر نمیشه در واقع! دیروز و امروزم که برف اومده بود  و گفتیم ما هم یه فیلمی بزاریم که تو این هوا بجسبه!!!!
داستان فیلم در مورد یه زوج جوان آمریکایی هستش که میخوان با قطار از چین به مسکو برن ، اونا توی قطار با یه زوج جوان مشکوک آشنا میشن و همین آشنایی سرآغاز بسیاری از حوادث پیچیده و در هم تنیده اس…….دیگه حالا من نمیخوام توضیح بدم که یکی شون قاچاقچیه و اون یکی میخواد به این یکی تجاوز کنه و حالا این وسط سر و کله ی یه به مامور مبارزه با مواد مخدر هم پیدا میشه و یکی میزنه اون یکی رو می کشه ها و………آره دیگه اینا رو نمیخوام توضیح بدم!:D چون اصلا اینا رو بگم که مزه ی فیلم از بین میره! فقط انقدر بدونید که از اون فیلمای هیجان انگیز و جذاب و مملو از حوادث در هم تنیده اس!
پیشنهاد می کنم که به هیچ عنوان از دستش ندین ، به ویژه تو این آخر هفته ی برفی :
مشاهده ی تریلر فیلم :

برای اولین برف…

https://i0.wp.com/www.up3.98ia.com/images/mgsesedrz37os4xtgx2m.jpg

اصلا برف بیاد و من راجع بهش ننویسم؟ اونم وقتی اولین برف سال باشه؟ اگه یه روزی دیدین که من راجع به اولین برف سال چیزی تو وبم ننوشتم و بهش خوش آمد نگفتم قطعا بدونید که دیگه من اون احسانی که بودم نیستم! اصلا مگه آدم می تونه این همه نظم و قدرت و زیبایی رو ببینه و سکوت کنه؟ مگه می تونه از این همه زیبایی به شگفت نیاد؟ مگه میشه برف و دید ذوق نکرد؟ من که نمی تونم حداقل! آخه دیگه مثل قدیما هر روز نمیاد که! افتخاری میاد! سالی یه بار! یه بار دیگه قلبم به عشقش چند خط می نویسه ، قلب نوشته ای به عشق اولین برف :

سکوت و تاریکی تلخ شب همه جا را فرا گرفته بود و هیبت ترسناکش را به رخ می کشید……….به نظر می رسید که این بار دیگر سیاهی پیروز مطلق است………اما در آخرین لحظه ها وقتی که دیگر روزنه ای از امید نبود………روزنه هایی سپید در میان تاریکی شب پدیدار شد……..هر چه زمان جلوتر رفت روزنه های سپید رنگ بیشتر شدند………حالا در میان این تاریکی مطلق شب هزارن روزنه ی سپید رنگ دیده می شد……….در میان آن تاریکی مرگبار حالا روزنه هایی از امید دیده می شد…….برف در میان سکوت  سرد شب  هیبت تاریکی را در هم شکست………حالا سپیدی برف بر سیاهی شب چیره شده بود……..آری بار دیگر سپیدی پیروز مطلق شده بود!